قسمتی از جلد اول کتاب آموزه‌های معرفت

علّت گریه‌ی اولیاء خدا هنگام مناجات با حق تعالی:

یک روز ما مشهد بودیم، یکی از رفقا می‌گفت: من این دعاهایی را که حضرت سجّاد گفتند، نمی‌فهمم! آخر چطور می‌شود؟! اینها را برای ما گفتند!

گفتم: این را برای ما گفتند؟! پس این گریه‌ای که از چشمش می‌آید برای کیست؟! پس حضرت سجّاد دارد نقش بازی می‌کند؟! آن‌موقعی که در اطاق رفته و درب را هم بسته است و کسی هم نمی‌بیند که دارد گریه می‌کند، آن گریه از کجا می‌آید؟! برای ما گفتند یعنی چه؟! برای خودشان گفتند!

ما دیدیم آقای حدّاد وقتی داشتند این مناجات را می‌خواندند: الهی چون در تو می‌نگرم از جملۀ تاجدارانم و تاج بر سر، و چون بر خود می‌نگرم از جملۀ‌ خاکسارانم و خاک بر سر!

می‌فرمودند: من وقتی به خودم نگاه می‌کنم، می‌بینم قضیّه همین است؛ وقتی که به عظمت و عزّت او نگاه می‌کنم، خودم را محو در آن عالم ربوبی می‌بینم و… ؛ ولی وقتی که به خودم نگاه می‌کنم، می‌بینم از شمر و یزید بدتر هستم!

چطور ممکن است شخصی یک‌چنین حرفی بزند؟! این را من از ایشان شنیدم! نگاه به خود یعنی چه؟ یعنی نگاه به دنیا! نگاهی که دیگران دارند برای آن دکّان درست می‌کنند و آن‌قدر بر سر همدیگر می‌زنند و آن‌قدر برای آن جان می‌دهند! امّا او می‌گوید: وقتی نگاه به این می‌کنم، دارم می‌بینم واویلا، چه خبر است! چیزی که ما به آن ارزش می‌دهیم، اینها خلاف ارزش می‌بینند! اصلاً فرهنگ اولیاء به‌طورکلّی با فرهنگ ما تغییر پیدا می‌کند. اینها به مرحله‌ای می‌رسند که مقام عبودیّت صِرفه است، وقتی که به مقام عبودیّت صِرف رسیدند آن‌موقع خیر در اینها بالذّات می‌شود؛ چون ذات اینها عوض می‌شود، تازه بالذات می‌شود. مس الآن زرد است امّا این زردیِ مس طلا‌نما و دروغ است! کِی این زردی ذاتیِ مس می‌شود؟ وقتی که اکسیر بخورد، طلا که شد دیگر زردیِ این را نمی‌شود بگوییم طلانما، این دیگر می‌شود طلا! پس باید به عبودیّت صِرفه رسید که وقتی انسان به عبودیّت صِرفه می‌رسد، دیگر مسائل تغییر پیدا می‌کند.

 

جلد دوم کتاب آموزه‌های معرفت

جلد دوم آموزه‌های معرفت، حاصل مجالس حضرت آیت‌اللَه سید محمدمحسن حسینی طهرانی پیرامون «شرح دعای ابوحمزه ثمالی»، در طول سال‌های 1418 و 1419 هجری‌قمری، می‌باشد.
در این جلسات، مؤلف به طرح مباحث دقیق عرفان عملی پرداخته و سرمایه‌ی عظیمی برای مشتاقان لقای محبوب و دلدادگان حریم معبود به‌جای گذاشته که به تصدیق اهل معرفت، در نوع خود بی‌نظیر و بی‌بدیل است.
مطالب مهم مندرج در جلد دوم آموزه‌های معرفت عبارت است از:

نویسنده در مقدمه این کتاب در توصیف دعای امام سجاد علیه‌السّلام می‌نویسد:

«جدّاً باید اذعان نمود که تامّل در مضامین دعای ابوحمزه، تار و پود آدمی را در هم می‌ریزد و سرنوشت انسان را دگرگون می‌سازد و حقیقت وجودی و موقعیّت و شئون او را به خوبی می‌نمایاند. و ارتباط او را با پروردگار نمایان می‌سازد و راه سلوک و طریق عبودیّت و سیر إلی الله را به او نشان می‌دهد، و تمام نقایص و ضعف‌های نفس او را در برابر او واضح و آشکار می‌سازد؛ و از طرفی دیگر، روح امید و شوق و رغبت به سوی خالق معبود را در وجود او زنده و فروزنده می‌سازد.

 

خلاصه در یک جمله باید گفت: این دعا برای یک سالک مستعد و جویندۀ راه خدا دستورالعملی است روشن و آئین‌نامه‌ای است که او را از سایر مطالب و مباحث بی نیاز خواهد نمود، و خوشا به حال آنان که این دعا را نه تنها در شب‌های ماه مبارک، بلکه در سایر ازمنه از سال نیز با تأمّل و تدبّر قرائت و مطالعه می‌نمایند.»

قسمتی از جلد دوم کتاب

مجلس بیست و سوم:

و أنتَ دَلَلتَنی عَلَیکَ و دَعَوتَنی إلَیک؛ «و تو بودی که مرا بر خودت دلالت و راهنمایی نمودی و به خودت دعوت کردی»!

و لولا أنتَ لم أدرِ ما أنتَ؛ «و اگر تو نبودی، من به تو عرفان نداشتم و نمی‌دانستم تو که هستی و چه هستی»!

در این عبارت، امام سجاد علیه السّلام مطالب مختلفی را حول یک محور بیان می‌کند؛ حضرت در اینجا محور این طلب و دعوت را عرفان به پروردگار می‌داند و می‌فرماید: «بِکَ عَرَفتُکَ و أنتَ دَلَلتَنی عَلَیکَ و دَعَوتَنی إلَیکَ»!

چرا خدا ما را به خودش دعوت می‌کند؟ چرا ما باید به او معرفت پیدا کنیم؟ معرفت پیدا کردن به او برای انسان چه نتیجه‌ای دارد؟ حالا اگر انسان به خدا معرفت پیدا نکند، چطور می‌شود؟

یا اینکه می‌فرماید: «أنتَ دَلَلتَنی عَلَیکَ؛ تو مرا بر خودت دلالت کردی!» نمی‌فرماید: مرا بر جنّتِ خودت دلالت کردی، مرا بر نعیم خودت دلالت کردی. «کاف» دلالت بر خطاب می‌کند و خطاب هم در وهله‌ی اول، بر ذات اطلاق می‌شود؛ یعنی «تو مرا بر ذات خودت دلالت کردی!» این چه نفعی دارد و برای چیست؟

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا